خداحافظی با پستونک
با اینکه مدتها بود توی قالب قصه و داستان سعی میکردم نداشتن و نبودن پستونک رو برات جا بندازم ولی مقاومت تو همچنان پابرجا بود و جوری برخورد میکردی که من قصه رو ادامه هم ندم. خلاصه در پایان عروسی و برگشت ما از گرمسار دقیقا عصر همون روز تاریخ 95/10/18 موقع جمع کردن وسایل پستونک خانوم خانوما گم شد.با اینکه سه چهار نفری بسیج شده بودیم و میگشتیم ولی اثری از پستونک نبود.توهم نگران و هی میمودی میپرسیدی مامان پیدا شد؟؟؟؟؟؟ خلاصه راه افتادیم توی راه تصمیم گرفتم که از همین الان که بهانه گم شدن پستونک و داشتم ،دیگه برات نخرم و پستونک و ترک کنی. توی مسیر یه چند بار بیقراری کردی و میخواستی بخوابی ولی گفتیم که پستونک گم شده سرتو با آهنگ و اینا گرم ...
نویسنده :
مريم
8:34